شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند
شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند
شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند
کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند
کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند
کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند
گر چه زان آینه خاتون عرب را نگرند
گر چه زان آینه خاتون عرب را نگرند
گر چه زان آینه خاتون عرب را نگرند
در پس آینه رویم زن رعنا بینند
در پس آینه رویم زن رعنا بینند
در پس آینه رویم زن رعنا بینند
اختران عود شب آرند و بر آتش فکنند
اختران عود شب آرند و بر آتش فکنند
اختران عود شب آرند و بر آتش فکنند
خوش بسوزند و صبا خوش دم از آنجا بینند
خوش بسوزند و صبا خوش دم از آنجا بینند
خوش بسوزند و صبا خوش دم از آنجا بینند
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
عودی خاک ز دندانش مطرا بینند
عودی خاک ز دندانش مطرا بینند
عودی خاک ز دندانش مطرا بینند
صبح را در رداء سادهٔ احرام کشند
صبح را در رداء سادهٔ احرام کشند
صبح را در رداء سادهٔ احرام کشند
تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند
تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند
تا فلک را سلب کعبه مهیا بینند
محرمان چون رداء صبح در آرند به کتف
محرمان چون رداء صبح در آرند به کتف
محرمان چون رداء صبح در آرند به کتف
کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند
کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند
کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند
خود فلک شقهٔ دیبای تن کعبه شود
خود فلک شقهٔ دیبای تن کعبه شود
خود فلک شقهٔ دیبای تن کعبه شود
هم ز صبحش علم شقهٔ دیبا بینند
هم ز صبحش علم شقهٔ دیبا بینند
هم ز صبحش علم شقهٔ دیبا بینند
دم صبح از جگر آرند و نم ژاله ز چشم
دم صبح از جگر آرند و نم ژاله ز چشم
دم صبح از جگر آرند و نم ژاله ز چشم
تا دل زنگ پذیر آینه سیما بینند
تا دل زنگ پذیر آینه سیما بینند
تا دل زنگ پذیر آینه سیما بینند
نم و دم تیره کنند آینه، این آینه بین
نم و دم تیره کنند آینه، این آینه بین
نم و دم تیره کنند آینه، این آینه بین
کز نم گرم و دم سرد مصفا بینند
کز نم گرم و دم سرد مصفا بینند
کز نم گرم و دم سرد مصفا بینند
ز آه سبوح زنان راه صبوحی بزنند
ز آه سبوح زنان راه صبوحی بزنند
ز آه سبوح زنان راه صبوحی بزنند
دیو را ره زدن روح چه یارا بینند
دیو را ره زدن روح چه یارا بینند
دیو را ره زدن روح چه یارا بینند
بشکنند آن قدح مه تن گردون زنار
بشکنند آن قدح مه تن گردون زنار
بشکنند آن قدح مه تن گردون زنار
که به دست همه تسبیح ثریا بینند
که به دست همه تسبیح ثریا بینند
که به دست همه تسبیح ثریا بینند
اختران از پی تسبیح همه زیر آیند
اختران از پی تسبیح همه زیر آیند
اختران از پی تسبیح همه زیر آیند
کآتش دل زده در قبهٔ بالا بینند
کآتش دل زده در قبهٔ بالا بینند
کآتش دل زده در قبهٔ بالا بینند
نیک لرزانند از موذن تسبیح فلک
نیک لرزانند از موذن تسبیح فلک
نیک لرزانند از موذن تسبیح فلک
اخترانی که چو تسبیح مجزا بینند
اخترانی که چو تسبیح مجزا بینند
اخترانی که چو تسبیح مجزا بینند
خوش دمان آن ردی صبح بشویند چو شیر
خوش دمان آن ردی صبح بشویند چو شیر
خوش دمان آن ردی صبح بشویند چو شیر
کن ردا جامهٔ احرام مسیحا بینند
کن ردا جامهٔ احرام مسیحا بینند
کن ردا جامهٔ احرام مسیحا بینند
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هر چه دو رنگی است شکیبا بینند
که دل از هر چه دو رنگی است شکیبا بینند
که دل از هر چه دو رنگی است شکیبا بینند
صبح و شام آمده گل گونه رخ و غالیه فام
صبح و شام آمده گل گونه رخ و غالیه فام
صبح و شام آمده گل گونه رخ و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ، زنان وابینند
رو که مردان نه بدین رنگ، زنان وابینند
رو که مردان نه بدین رنگ، زنان وابینند
صبح صادق پس کاذب چکند بر تن دهر
صبح صادق پس کاذب چکند بر تن دهر
صبح صادق پس کاذب چکند بر تن دهر
چادر سبز درد تا زن رسوا بینند
چادر سبز درد تا زن رسوا بینند
چادر سبز درد تا زن رسوا بینند
ز آبنوس شب و روز آمده بر رقعهٔ دهر
ز آبنوس شب و روز آمده بر رقعهٔ دهر
ز آبنوس شب و روز آمده بر رقعهٔ دهر
دو سپه کالت شطرنجی سودا بینند
دو سپه کالت شطرنجی سودا بینند
دو سپه کالت شطرنجی سودا بینند
لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج
لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج
لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج
گر چه پایان طلبندش نه همانا بینند
گر چه پایان طلبندش نه همانا بینند
گر چه پایان طلبندش نه همانا بینند
کی کند خاک در این کاسهٔ مینای فلک
کی کند خاک در این کاسهٔ مینای فلک
کی کند خاک در این کاسهٔ مینای فلک
که در او آتش و زهر آبخور ما بینند
که در او آتش و زهر آبخور ما بینند
که در او آتش و زهر آبخور ما بینند
غلطم خاک چه حاجت که چو اندر نگرند
غلطم خاک چه حاجت که چو اندر نگرند
غلطم خاک چه حاجت که چو اندر نگرند
همه خاک است که در کاسهٔ مینا بینند
همه خاک است که در کاسهٔ مینا بینند
همه خاک است که در کاسهٔ مینا بینند
خاک خوران ز فلک خواری بینند چو خاک
خاک خوران ز فلک خواری بینند چو خاک
خاک خوران ز فلک خواری بینند چو خاک
خاک بر سر همه را هیچ مگو تا بینند
خاک بر سر همه را هیچ مگو تا بینند
خاک بر سر همه را هیچ مگو تا بینند
بگذریم از فلک و دهر و در کعبه زنیم
بگذریم از فلک و دهر و در کعبه زنیم
بگذریم از فلک و دهر و در کعبه زنیم
کاین دو را هم به در کعبه تولا بینند
کاین دو را هم به در کعبه تولا بینند
کاین دو را هم به در کعبه تولا بینند
ما و خاک پی وادی سپران کز تف و نم
ما و خاک پی وادی سپران کز تف و نم
ما و خاک پی وادی سپران کز تف و نم
آهشان مشعله دار و مژه سقا بینند
آهشان مشعله دار و مژه سقا بینند
آهشان مشعله دار و مژه سقا بینند
ها ره واقصه و قصهٔ آن راه شویم
ها ره واقصه و قصهٔ آن راه شویم
ها ره واقصه و قصهٔ آن راه شویم
که ز برکه ش برکه برکه سینا بینند
که ز برکه ش برکه برکه سینا بینند
که ز برکه ش برکه برکه سینا بینند
بادیه بحر و بر آن بحر، چو باران ز حباب
بادیه بحر و بر آن بحر، چو باران ز حباب
بادیه بحر و بر آن بحر، چو باران ز حباب
قبهٔ سیم زده حله و احیا بینند
قبهٔ سیم زده حله و احیا بینند
قبهٔ سیم زده حله و احیا بینند
از خفاجه به سر راه معونت یابند
از خفاجه به سر راه معونت یابند
از خفاجه به سر راه معونت یابند
وز عرینه به لب چاه مواسا بینند
وز عرینه به لب چاه مواسا بینند
وز عرینه به لب چاه مواسا بینند
گرم گاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم
گرم گاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم
گرم گاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم
تف باحورا چو نکهت حورا بینند
تف باحورا چو نکهت حورا بینند
تف باحورا چو نکهت حورا بینند
قرصهٔ شمس شود قرصهٔ ریوند ز لطف
قرصهٔ شمس شود قرصهٔ ریوند ز لطف
قرصهٔ شمس شود قرصهٔ ریوند ز لطف
بهر تفته جگران کافت گرما بینند
بهر تفته جگران کافت گرما بینند
بهر تفته جگران کافت گرما بینند
چرخ نارنج صفت شیشهٔ کافور شود
چرخ نارنج صفت شیشهٔ کافور شود
چرخ نارنج صفت شیشهٔ کافور شود
که ز انفاس مریدان دم سرما بینند
که ز انفاس مریدان دم سرما بینند
که ز انفاس مریدان دم سرما بینند
علم خاص خلیفه زده در لشکر حاج
علم خاص خلیفه زده در لشکر حاج
علم خاص خلیفه زده در لشکر حاج
چتر شام است کز او ماه شب آرا بینند
چتر شام است کز او ماه شب آرا بینند
چتر شام است کز او ماه شب آرا بینند
ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر
ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر
ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر
آفتابی به شب آراسته عمدا بینند
آفتابی به شب آراسته عمدا بینند
آفتابی به شب آراسته عمدا بینند
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند
ز می از خیمه پر افلاک و ز بس فلکهٔ زر
ز می از خیمه پر افلاک و ز بس فلکهٔ زر
ز می از خیمه پر افلاک و ز بس فلکهٔ زر
بر سر هر فلکی کوکب رخشا بینند
بر سر هر فلکی کوکب رخشا بینند
بر سر هر فلکی کوکب رخشا بینند
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
لکن ایوان امان کعبه علیا بینند
لکن ایوان امان کعبه علیا بینند
لکن ایوان امان کعبه علیا بینند
همه شب های غم آبستن روز طرب است
همه شب های غم آبستن روز طرب است
همه شب های غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
تابش معنی در ظلمت اسما بینند
تابش معنی در ظلمت اسما بینند
تابش معنی در ظلمت اسما بینند
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
برشوند از پل آتش که اثیرش خوانند
پس به صحرای فلک جای تماشا بینند
پس به صحرای فلک جای تماشا بینند
پس به صحرای فلک جای تماشا بینند
بگذرند از سر موئی که صراطش دانند
بگذرند از سر موئی که صراطش دانند
بگذرند از سر موئی که صراطش دانند
پس سر مائدهٔ جنت ماوا بینند
پس سر مائدهٔ جنت ماوا بینند
پس سر مائدهٔ جنت ماوا بینند
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار
پس خارستان گلزار تمنا بینند
پس خارستان گلزار تمنا بینند
پس خارستان گلزار تمنا بینند
حفت النار همه راه سقر گلزار است
حفت النار همه راه سقر گلزار است
حفت النار همه راه سقر گلزار است
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند
باز خارستان سر تاسر صحرا بینند
شوره بینند به ره پس به سر چشمه رسند
شوره بینند به ره پس به سر چشمه رسند
شوره بینند به ره پس به سر چشمه رسند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند
آب ابر است کزاو شوره فرات انگارند
آب ابر است کزاو شوره فرات انگارند
آب ابر است کزاو شوره فرات انگارند
تاب مهر است کز او غوره منقا بینند
تاب مهر است کز او غوره منقا بینند
تاب مهر است کز او غوره منقا بینند
فر کعبه است که در راه دل و باغ امید
فر کعبه است که در راه دل و باغ امید
فر کعبه است که در راه دل و باغ امید
شوره و غورهٔ ما چشمه و صهبا بینند
شوره و غورهٔ ما چشمه و صهبا بینند
شوره و غورهٔ ما چشمه و صهبا بینند
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند
جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند
جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند
جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند
بد دلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز
بد دلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز
بد دلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز
نیک را هم نظر نیک مکافا بینند
نیک را هم نظر نیک مکافا بینند
نیک را هم نظر نیک مکافا بینند
تشنگانی که ز جان سیر شوند از می عشق
تشنگانی که ز جان سیر شوند از می عشق
تشنگانی که ز جان سیر شوند از می عشق
دل دریا کش سرمست چو دریا بینند
دل دریا کش سرمست چو دریا بینند
دل دریا کش سرمست چو دریا بینند
دیو کز وادی محرم شنود نالهٔ کوس
دیو کز وادی محرم شنود نالهٔ کوس
دیو کز وادی محرم شنود نالهٔ کوس
چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند
چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند
چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند
حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند
حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیر دلان
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیر دلان
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیر دلان
ره به تنها شده تا کعبه به تنها بینند
ره به تنها شده تا کعبه به تنها بینند
ره به تنها شده تا کعبه به تنها بینند
آسمان در حرم کعبه کبوتروار است
آسمان در حرم کعبه کبوتروار است
آسمان در حرم کعبه کبوتروار است
که ز امنش به در کعبه مسما بینند
که ز امنش به در کعبه مسما بینند
که ز امنش به در کعبه مسما بینند
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند
این کبوتر که نیارد ز بر کعبه پرید
این کبوتر که نیارد ز بر کعبه پرید
این کبوتر که نیارد ز بر کعبه پرید
طیرانش نه به بالا که به پهنا بینند
طیرانش نه به بالا که به پهنا بینند
طیرانش نه به بالا که به پهنا بینند
شقه ای کز بر کعبه فلکش می خوانند
شقه ای کز بر کعبه فلکش می خوانند
شقه ای کز بر کعبه فلکش می خوانند
سایهٔ جامهٔ کعبه است که بالا بینند
سایهٔ جامهٔ کعبه است که بالا بینند
سایهٔ جامهٔ کعبه است که بالا بینند
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند
پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند
پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند
حبشی زلف یمانی رخ زنگی خال است
حبشی زلف یمانی رخ زنگی خال است
حبشی زلف یمانی رخ زنگی خال است
که چو ترکانش تتق رومی خضرا بینند
که چو ترکانش تتق رومی خضرا بینند
که چو ترکانش تتق رومی خضرا بینند
کعبه را بینند از حلقهٔ در حلقهٔ زلف
کعبه را بینند از حلقهٔ در حلقهٔ زلف
کعبه را بینند از حلقهٔ در حلقهٔ زلف
نقطهٔ خالش از آن صخرهٔ صما بینند
نقطهٔ خالش از آن صخرهٔ صما بینند
نقطهٔ خالش از آن صخرهٔ صما بینند
جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقهٔ زلف
جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقهٔ زلف
جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقهٔ زلف
عاشقان کان رخ زیتونی زیبا بینند
عاشقان کان رخ زیتونی زیبا بینند
عاشقان کان رخ زیتونی زیبا بینند
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده است
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده است
مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده است
که چو گردونش سراسیمه و شیدا بینند
که چو گردونش سراسیمه و شیدا بینند
که چو گردونش سراسیمه و شیدا بینند
گفتی آن حلقهٔ زلف از چه سپید است چو شیر
گفتی آن حلقهٔ زلف از چه سپید است چو شیر
گفتی آن حلقهٔ زلف از چه سپید است چو شیر
که ز خال سیهی عنبر سارا بینند
که ز خال سیهی عنبر سارا بینند
که ز خال سیهی عنبر سارا بینند
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او
کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند
زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند
حلقهٔ زلف کهن رنگ بگرداند لیک
حلقهٔ زلف کهن رنگ بگرداند لیک
حلقهٔ زلف کهن رنگ بگرداند لیک
خال را رنگ همان غالیه گونا بینند
خال را رنگ همان غالیه گونا بینند
خال را رنگ همان غالیه گونا بینند
عشق بازان که به دست آرند آن حلقهٔ زلف
عشق بازان که به دست آرند آن حلقهٔ زلف
عشق بازان که به دست آرند آن حلقهٔ زلف
دست در سلسلهٔ مسجد اقصی بینند
دست در سلسلهٔ مسجد اقصی بینند
دست در سلسلهٔ مسجد اقصی بینند
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند
خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنند
نور در جوهر آن سنگ معبا بینند
نور در جوهر آن سنگ معبا بینند
نور در جوهر آن سنگ معبا بینند
از پس سنگ سیه بوسه زدن وقت وداع
از پس سنگ سیه بوسه زدن وقت وداع
از پس سنگ سیه بوسه زدن وقت وداع
چشمهٔ خضر ز ظلمات مفاجا بینند
چشمهٔ خضر ز ظلمات مفاجا بینند
چشمهٔ خضر ز ظلمات مفاجا بینند
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرض معلا بینند
در مدینه ملک و عرض معلا بینند
در مدینه ملک و عرض معلا بینند
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
خاکیان جگر آتش زده از باد سموم
آب خور خاک در حضرت والا بینند
آب خور خاک در حضرت والا بینند
آب خور خاک در حضرت والا بینند
مصطفی پیش خلایق فکند خوان کرم
مصطفی پیش خلایق فکند خوان کرم
مصطفی پیش خلایق فکند خوان کرم
که مگس ران وی از شهپر عنقا بینند
که مگس ران وی از شهپر عنقا بینند
که مگس ران وی از شهپر عنقا بینند
عیسی از چرخ فرود آید و ادریس ز خلد
عیسی از چرخ فرود آید و ادریس ز خلد
عیسی از چرخ فرود آید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایهٔ طاها بینند
کاین دو را زله ز خوان پایهٔ طاها بینند
کاین دو را زله ز خوان پایهٔ طاها بینند
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
ز آن اباها که بر این خوانچهٔ دنیا بینند
ز آن اباها که بر این خوانچهٔ دنیا بینند
ز آن اباها که بر این خوانچهٔ دنیا بینند
زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک
زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک
زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک
گونهٔ سگ مگس است آنکه ز سکبا بینند
گونهٔ سگ مگس است آنکه ز سکبا بینند
گونهٔ سگ مگس است آنکه ز سکبا بینند
عقل واله شده از فر محمد یابند
عقل واله شده از فر محمد یابند
عقل واله شده از فر محمد یابند
طور پاره شده از نور تجلی بینند
طور پاره شده از نور تجلی بینند
طور پاره شده از نور تجلی بینند
عقل و جان چون یی و سین بر در یاسین خفتند
عقل و جان چون یی و سین بر در یاسین خفتند
عقل و جان چون یی و سین بر در یاسین خفتند
تن چو نون کز قلمش دور کنی تا بینند
تن چو نون کز قلمش دور کنی تا بینند
تن چو نون کز قلمش دور کنی تا بینند
او گرفته ز سخن روزه و از عید سخاش
او گرفته ز سخن روزه و از عید سخاش
او گرفته ز سخن روزه و از عید سخاش
صاع خواهان زکوة آدم و حوا بینند
صاع خواهان زکوة آدم و حوا بینند
صاع خواهان زکوة آدم و حوا بینند
شیر مردان به حریمش سگ کهفند همه
شیر مردان به حریمش سگ کهفند همه
شیر مردان به حریمش سگ کهفند همه
اینت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند
اینت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند
اینت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند
سرمهٔ دیده ز خاک در احمد سازند
سرمهٔ دیده ز خاک در احمد سازند
سرمهٔ دیده ز خاک در احمد سازند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند
حضرت اوست جهانی که شب و روز جهان
حضرت اوست جهانی که شب و روز جهان
حضرت اوست جهانی که شب و روز جهان
شاخ و برگی است که آن روضهٔ غرا بینند
شاخ و برگی است که آن روضهٔ غرا بینند
شاخ و برگی است که آن روضهٔ غرا بینند
داد خواهان که ز بیداد فلک ترسانند
داد خواهان که ز بیداد فلک ترسانند
داد خواهان که ز بیداد فلک ترسانند
داد از آن حضرت دین داور دارا بینند
داد از آن حضرت دین داور دارا بینند
داد از آن حضرت دین داور دارا بینند
بنده خاقانی و درگاه رسول الله از آنک
بنده خاقانی و درگاه رسول الله از آنک
بنده خاقانی و درگاه رسول الله از آنک
بندگان حرمت از این درگه اعلی بینند
بندگان حرمت از این درگه اعلی بینند
بندگان حرمت از این درگه اعلی بینند
خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده است
خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده است
خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده است
حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند
حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند
حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند
گر چه حسان عجم را همه جا جای دهند
گر چه حسان عجم را همه جا جای دهند
گر چه حسان عجم را همه جا جای دهند
جایش آن به که به خاک عربش جا بینند
جایش آن به که به خاک عربش جا بینند
جایش آن به که به خاک عربش جا بینند
گر چه در نفت سیه چهره توان دید ولیک
گر چه در نفت سیه چهره توان دید ولیک
گر چه در نفت سیه چهره توان دید ولیک
آن نکوتر که در آیینهٔ بیضا بینند
آن نکوتر که در آیینهٔ بیضا بینند
آن نکوتر که در آیینهٔ بیضا بینند
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
لاف از آن روح توان زد که به چارم فلک است
نی از آن روح که در تبت و یغما بینند
نی از آن روح که در تبت و یغما بینند
نی از آن روح که در تبت و یغما بینند
یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید
یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید
یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید
نکبتی کان پشه و باشه ز نکبا بینند
نکبتی کان پشه و باشه ز نکبا بینند
نکبتی کان پشه و باشه ز نکبا بینند
بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال
بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال
بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال
مردم از بهر عیال آفت اعدا بینند
مردم از بهر عیال آفت اعدا بینند
مردم از بهر عیال آفت اعدا بینند
موسی از بهر صفورا کند آتش خواهی
موسی از بهر صفورا کند آتش خواهی
موسی از بهر صفورا کند آتش خواهی
و آن شبانیش هم از بهر صفورا بینند
و آن شبانیش هم از بهر صفورا بینند
و آن شبانیش هم از بهر صفورا بینند
به فریب فلک آزرده دلش خوش نکنند
به فریب فلک آزرده دلش خوش نکنند
به فریب فلک آزرده دلش خوش نکنند
تا فلک را چو دلش رنگ معزا بینند
تا فلک را چو دلش رنگ معزا بینند
تا فلک را چو دلش رنگ معزا بینند
کی توان برد به خرما ز دل کس غصه
کی توان برد به خرما ز دل کس غصه
کی توان برد به خرما ز دل کس غصه
کاستخوان غصه شده در دل خرما بینند
کاستخوان غصه شده در دل خرما بینند
کاستخوان غصه شده در دل خرما بینند
سخنش معجز دهر آمد از این به سخنان
سخنش معجز دهر آمد از این به سخنان
سخنش معجز دهر آمد از این به سخنان
به خدا گر شنوند اهل عجم یا بینند
به خدا گر شنوند اهل عجم یا بینند
به خدا گر شنوند اهل عجم یا بینند
چو تمسکت به حبل الله از اول دیدند
چو تمسکت به حبل الله از اول دیدند
چو تمسکت به حبل الله از اول دیدند
حسبنا الله و کفی آخر انشا بینند
حسبنا الله و کفی آخر انشا بینند
حسبنا الله و کفی آخر انشا بینند